جدول جو
جدول جو

معنی سست عنان - جستجوی لغت در جدول جو

سست عنان(سُ عِ)
تنبل و کاهل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گسسته عنان
تصویر گسسته عنان
عنان بریده، لجام گسیخته، کنایه از سرخود، سرکش، بی قید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک عنان
تصویر سبک عنان
سوار چابک، تندرو، چالاک
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
کند. آهسته. مانده:
سختی ره بین و مشو سست ران
سست گمانی مکن ای سخت جان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ عِ)
بمعنی سبک رو که کنایه از تند و تیز براه رونده و جلدرفتار و شتاب رو باشد. (برهان). تند و تیز. (انجمن آرا). شتاب رو. (رشیدی). تیزرفتار. (غیاث). مرادف سبکپای. (آنندراج). جلد و چابک. (ناظم الاطباء). سبک سیر:
دی ماه سبک عنان تر از عمر
چون عمر گرانبهات جویم.
خاقانی.
بر نه فلک او ستارۀ قطب
کس قطب سبک عنان ندیده ست.
خاقانی (دیوان چ ص 71).
عزم سبک عنان تو در جنبش آورد
این پایدار مرکز عالی مدار هم.
حافظ.
این قامت خمیده و عمر سبک عنان
تیر گشاده ای و کمان کشیده است.
صائب (ازآنندراج).
، حمله کننده در جنگ. (برهان) (رشیدی) ، رام و دست آموز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
در حال دست زدن. در حال کف زدن. و رجوع به دست زدن شود: چون زنان رقاص پای کوب و دست زنان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 28).
من اگر دست زنانم نه ازین دست زنانم.
مولوی (از انجمن آرا).
دست در دامن هر خارعلایق مزنید
تا برآئید از این خرقۀ تن دست زنان.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ سَسْ تَ / تِ عِ)
کنایه از مردم یله و مرکب بی قید خلیعالعذار که به هر طرف خواهد راه رود. (آنندراج) :
فرستاده فوجی ز شیرافکنان
به دنبال خصم گسسته عنان.
ملا عبداﷲ هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبک عنان
تصویر سبک عنان
سوار سریع، تندرو تیز رو، حمله کننده، رام دست آموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سست عنصر
تصویر سست عنصر
سست پای مس مس کار (گویش تهرانی) شل خایه (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سست عناصر
تصویر سست عناصر
سست پای مس مس کار (گویش تهرانی) شل خایه (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
لاقید بی قید: فرستاد فوجی زشیر افکنان بدنبال خصم گسسته عنان. (عبدالله هاتفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست زنان
تصویر دست زنان
در حال کف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک عنان
تصویر سبک عنان
((~. عِ))
تندرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سست نا
تصویر سست نا
نقطه ضعف
فرهنگ واژه فارسی سره
سست بنیاد، واهی نهاد، بی اساس، بی پایه، واهی
متضاد: موثق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عنان گسسته، گسسته مهار، لجام گسیخته، بی قید، رها، لاقید
متضاد: مهار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنبل، چلمن، دست وپاچلفتی، کاهل
متضاد: زرنگ، بی اراده، بی غیرت، بی حمیت
متضاد: غیرتمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد